Ad_Lang
من در یک کلیسای اصلاحشده هلندی به دنیا آمدم و بزرگ شدم، که در سال 1945 تأسیس شد. به دلیل برخی از ریاکاری، در حدود هجده سالگی خود را ترک کردم و عهد کردم که دیگر مسیحی نباشم. هنگامی که JWs برای اولین بار در آگوست 18 با من صحبت کرد، چند ماه طول کشید تا اینکه حتی داشتن یک کتاب مقدس را پذیرفتم، و سپس 2011 سال دیگر مطالعه و انتقاد کردم، پس از آن غسل تعمید گرفتم. در حالی که سالها احساس میکردم چیزی درست نیست، اما تمرکزم را روی تصویر بزرگ حفظ کردم. معلوم شد که در برخی زمینه ها بیش از حد مثبت بوده ام. در چند نقطه، موضوع سوء استفاده جنسی از کودکان مورد توجه من قرار گرفت و در اوایل سال 4، در پایان مقاله ای خبری درباره تحقیقاتی که به دستور دولت هلند صادر شده بود خواندم. این برای من تا حدودی تکان دهنده بود و تصمیم گرفتم عمیق تر کاوش کنم. موضوع مربوط به یک پرونده قضایی در هلند بود، جایی که شاهدان برای جلوگیری از گزارش به دادگاه مراجعه کرده بودند، در مورد رسیدگی به آزار جنسی کودکان در میان شاهدان یهوه، به دستور وزیر حفاظت حقوقی که پارلمان هلند به اتفاق آرا درخواست کرده بود. برادران پرونده را گم کرده بودند و من گزارش کامل را دانلود کردم و خواندم. به عنوان یک شاهد، نمیتوانستم تصور کنم که چرا کسی این سند را بیانگر آزار و اذیت میداند. من با Reclaimed Voices، یک موسسه خیریه هلندی به ویژه برای JWهایی که در این سازمان سوء استفاده جنسی را تجربه کرده اند، تماس گرفتم. من نامه ای 2020 صفحه ای به دفتر شعبه هلند فرستادم و به دقت توضیح دادم که کتاب مقدس در مورد این چیزها چه می گوید. ترجمه انگلیسی به هیئت حاکمه در ایالات متحده رفت. از دفتر شعبه بریتانیا پاسخی دریافت کردم که در آن از یَهُوَه در تصمیماتم استفاده کردم. نامه من چندان مورد استقبال قرار نگرفت، اما هیچ پیامد قابل توجهی نداشت. هنگامی که در یک جلسه جماعت به نحوه ارتباط یوحنا 16:13 با خدمت ما اشاره کردم، به طور غیررسمی از من دوری گزیدند. اگر زمان بیشتری را در موعظه عمومی بگذرانیم تا با یکدیگر، در این صورت عشق خود را به اشتباه هدایت می کنیم. متوجه شدم که بزرگ میزبان سعی کرد میکروفون من را بی صدا کند، دیگر فرصت اظهار نظر نداشت و از بقیه جماعت منزوی شد. از آنجایی که مستقیم و پرشور بودم، به انتقادپذیری ادامه دادم تا اینکه در سال 34 جلسه JC را برگزار کردم و از همراهی اخراج شدم و دیگر برنگردم. من در مورد آن تصمیم با تعدادی از برادران صحبت می کردم، و خوشحالم که می بینم تعداد زیادی هنوز با من احوالپرسی می کنند، و حتی با وجود نگرانی از دیده شدن، (به طور مختصر) چت می کنند. من با خوشحالی در خیابان برایشان دست تکان میدهم و به آنها سلام میکنم، به این امید که ناراحتی در کنارشان به آنها کمک کند تا درباره کاری که انجام میدهند تجدید نظر کنند.