سلام به همگی. بعد از خواندن تجربه آوا و تشویق ، فکر کردم که همین کار را می کنم ، به این امید که کسی تجربه من را بخواند حداقل ممکن است مشترکاتی را ببیند. من مطمئن هستم که افراد زیادی در آنجا هستند که این س themselvesال را از خود کرده اند. "چگونه می توانستم اینقدر احمق باشم؟ همانطور که گفته می شود ، "یک مشکل مشترک یک مشکل است که نصف شود." 1 پطرس 5: 9 می گوید ، "اما در برابر او ایستادگی کنید ، ایمان راسخ داشته باشید ، زیرا می دانید که کل انجمن برادران جهان همین نوع رنج ها را متحمل شده است."

قسمت من از جهان در استرالیا است. زمینی محصور در دریا. قبل از اینکه من خلاصه ای از تجربه خود را از بدو تولد در "حقیقت" ارائه دهم ، دوست دارم چیزی را که در بزرگسالی آموخته ام برای من به اشتراک بگذارم که به من کمک کرد ماهیت تأثیر سخت را که درک می کنید بهتر درک کنم که شما سالها فریب خورده اید ، احتمالاً دهها سال همانطور که در پرونده من است فریب خورده اید. این نقطه ای است که توهم با واقعیت روبرو می شود.

وقتی بزرگتر شدم ، قصد داشتم درباره بیماری های روحی کاملاً آگاه شوم ، زیرا به نظر می رسید تعداد زیادی از برادران و خواهران در حال شکایت از شرایط روحی مختلف هستند. نه اینکه بخواهم قضاوت کنم و نه با جهل عمل کنیم و بتوانیم با افراد آسیب دیده همدردی کنیم ، چند قفسه کتاب در مورد این موضوع را از قفسه کتاب خودیاری خواندم.

در یک کتاب ، من در مورد مردی خواندم که از یک بیماری روانی معروف به اختلال دو قطبی رنج می برد. وی گفت چگونه کسانی که از این شرایط رنج می برند اغلب افراد بسیار خلاق و حساس هستند مانند موسیقی دانان ، هنرمندان و نویسندگان. وی توصیف کرد که چگونه این افراد وقتی در حاشیه واقعیت هستند ، بیشتر خلاقیت نشان می دهند. احساساتی که آنها در این حالت تجربه می کنند بسیار احساس سرخوشی هستند. این حالت وجود بسیار اغوا کننده است. آنها غالباً احساس می كنند كه كنترل دارند و بنابراین داروهای خود را طبق تجویز مصرف نمی كنند. این امر غالباً منجر به یک رفتار هذیانی می شود ، تا جایی که باید آنها را مهار و به زور تحت درمان قرار داد. با این حال ، این دارو حواس آنها را کمرنگ می کند و باعث می شود احساس کنند مانند زامبی هایی هستند که می توانند از نظر جسمی فعالیت کنند ، اما نه به روشی خلاقانه که باعث شود آنها همانطور که می خواهند احساس کنند.

در یک موقع ، این مرد وقتی تجربه افكار توهین آمیز ناشی از اختلال دو قطبی خود را تجربه می كرد ، تجربه ای را تجربه كرد. در آن روز ، وی پیدا شد که در خیابان ها کاملاً برهنه در حال فرار بود و به همه فریاد می زد که زمین توسط بیگانگان خصمانه مورد حمله قرار گرفته است. وی اظهار داشت که هوا متلاشی شده و احساس برق را متهم می کند ، و همچنین احساس می کند یک ابرقهرمان شکست ناپذیر است که سیاره زمین را از بیگانگان متجاوز نجات می دهد. به ناچار وی مهار شد و داروهای مناسبی به او داده شد.

او همچنین به یاد خاطره افتخار بزرگی است که هنگام بازگشت واقعیت احساس کرد. با این وجود ، این مرد گفت که هنوز هم می تواند احساسات شدید سرخوشی را به وضوح بخاطر بسپارد و آنها را به میل خود بخاطر بسپارد. آنها در آن زمان چقدر واقعی بودند. وی گفت که این احساسات ، اگرچه توهم انگیز است ، اما اغواکننده است و او اغلب آنها را بخاطر می آورد که چرا احساس بهتری برای او ایجاد می کنند.

سالها بعد ، من این داستان را با وحشت به یاد می آورم ، زیرا می توانم آن را با خودم مرتبط کنم ، اکنون که از سالها فریب آموزه های نادرست بیدار شده ام. این یک عقب گرد بزرگ از احساس همیشه خاص است. من یكی از افراد كمی بودم كه به ویژه برای نمایندگی یهوه و هشدار دادن ستمكاران از در به خانه از عذاب قریب الوقوع انتخاب شده ام. من به عنوان یک پیر ممتاز با سازمان یهوه در زمین خدمت می کردم. تنها دین واقعی من احساس احترام به نفس و احترام بالایی برای اطرافیانم در سازمان داشتم ، البته ناشی از دروغ. احساس می کردم در برابر مشکلات و عدم اطمینان دنیا ایمن هستم و مانند نوعی ابرقهرمان زندگی را سپری می کنم. این همان احساسی است که ما در سازمان احساس می کنیم.

حداقل برای من ، "بیداری" من احساس می کرد که توسط یک قاطر در روده لگد می خورم! من مانند شخصی بودم که دچار توهم می شد و اکنون در برابر داروهای مورد نیاز مقاومت می کرد. از نظر روحی و روانی لگد می زدم و جیغ می کشیدم و وحشیانه می جنگیدم. اما واقعیت قویتر از توهمی بود که سرانجام مانند غبار تبخیر شد. در پایان ، من آنجا ایستاده بودم و فکر می کردم ، "حالا چه؟"

من بر خلاف مرد تجربه ای که در بالا به آن اشاره کردم ، حداقل لباس های جسمی خود را بر تن کردم. اما به همان اندازه ، وقتی به هوش آمدم ، چیزهای زیادی وجود داشت که به دلیل فریب خوردن ، با شرم ، گناه و دیگر احساسات منفی می توانم به آنها فکر کنم. من همچنین می توانم به عقب نگاه کنم و احساسات سرخوشاننده شدید "اوقات خوب" را تجربه کنم ، هر چند که تعداد کمی از آنها وجود دارد. با نگاهی به این مسئله که چرا اتفاقات به شکلی رخ داده است ، من متوجه شدم که حدود و عمق فریب شیطان را به روشی که هرگز پیش از آن نمی توانستم قدردانی کنم ، متوجه شدم.

پولس به قرنتیان گفت: "شیطان ذهن کافران را کور کرده است". (2 Corinthians 4: 4) بله مهم نیست که انسان ها چقدر باهوش فکر می کنند ، ما با موجودات فوق العاده انسانی کشتی می گیریم. موجودات روحانی که از جهات مختلف از ما بسیار برتر هستند. اکنون می توانم حقیقت بسیار واقعی را که به افسسیان بیان شده است ببینم:

"بنابراین محکم ایستاده و کمربند حقیقت را به دور کمر خود ببندید ، سینه بند عدالت را بپوشید." (افسسیان 6: 14)

هنگامی که از خواب بیدار شدم ، خودم را جی جی جی دان کردم که "کمربند حقیقت" من محکم نشده است ، و "شلوار معنوی" دور مچ پاهایم. بسیار شرم آور و تحقیرآمیز!

من سعی کردم تجربه خود را حس کنم و احساس یک احمق کامل نکنم ، شروع کردم به فکر کردن به روشهای مختلفی که فریب بشر است یکهو توسط شیطان. در طول جنگ جهانی دوم ، بسیاری از مبارزان ژاپنی حاضر بودند جان خود را فدای امپراطور کنند ، که به آنها آموزش داده می شود باور داشته باشند که خدایی است. من به یاد دارم که یک تجربه را در آنجا خوانده ام برج مراقبت از چنین شخصی که JW شد و به یاد می آورد که امپراطور خدای خود را از طریق رادیو تقبیح می کند و آن را شرط تسلیم ژاپن به متفقین می داند. وی گفت که احساس ناامیدی وی قابل توصیف نیست. او احساس کرد که به خصوص با توجه به آنچه او انجام داده بود ، و آماده انجام بود زیرا برای این اعتقاد! او به عنوان خلبان بمب افکن Kamikaze به آموزش رفت ، مایل بود به خاطر هدف خود خودکشی کند. حتی کسانی که اعتقاد به خدا را رد می کنند نیز از خودفریبی خلاص نمی شوند. به عنوان مثال ، میلیون ها نفر به نظریه تکامل اعتقاد دارند. دیگران که به آنها آموخته شده است که برای خدا و دولت بجنگند چیزهای شرافتمندانه ای هستند ، در جنگهای وحشتناک و غیرضروری شرکت کردند و بسیاری از عزیزان خود را از دست دادند. بنابراین ، من سعی می کنم در مورد مسائل تا حدی فلسفی باشم تا احساس نکنم که فقط به دلیل اینکه یکی از شاهدان یهوه بوده ام ، قربانی شده ام.

ضمناً ، من هنوز رسماً یکی هستم ، بنابراین امیدوارم از من ناراحت نشوید؟ من فکر می کنم بسیاری از بیداری های مشابه وجود دارد که هر روز اتفاق می افتد. در تعدادی از موارد ، همسر بی ایمان با حقیقت در مورد سازمان بیدار نمی شود ، اما در عوض فکر می کند که این نشانه وفاداری است که پشت به ممن بگذارند تا آنجا که رها کردن یکی از آنها که در معرض آسیب پذیری خود هستند ، .

بسیاری از این نارضایتی ها اتفاق می افتد که وسواس در مورد آن عاقلانه نخواهد بود.

بله ، کمدین شهر از بین بدترینها بسیار زیاد است. هیچ سؤالی درباره ی آن وجود ندارد! و تجربیات منفی هر جا که وجود داشته باشد ، باید در مورد امکان تهیه لیموناد از لیموهای تلخ مورد بحث و بررسی قرار گیرد. (لیموهای پوسیده تلخ ... لیموهای پوسیده تلخ با پوستهای سخت و ضخیم ... لیموهای فاسد تلخ ، پوستهای ضخیم ، بدون آب و کرم.) بله ، من هنوز هم پوست گرفته ام ، خوب!

با گفتن همه چیزهای زیادی وجود دارد که می توانم از اینکه جی جی هستم ، از قبیل عشق ورزی به کتاب مقدس و داشتن رابطه با خدا و عیسی مسیح ، شکرگزار باشم ، اتفاقی که اگر شاهد نبودم احتمالاً چنین اتفاقی نمی افتاد. . در رابطه با فلسفه هنوز ، به عنوان نتیجه "بیدار شدن" ، من هم اکنون به قدردانی از حقایق کتاب مقدس اکنون به روشی که قبلاً هرگز نمی توانستم انجام دهم ، می دانم. به عنوان مثال ، سخنان عیسی در متیو 7: 7 جایی که او گفت ، "ادامه دهید و به شما داده می شود. به جستجو ادامه دهید و خواهید یافت. به ضربه زدن ادامه دهید و برای شما باز خواهد شد. "

در گذشته ، مانند بسیاری دیگر ، من فکر می کردم این شامل تحصیل است حقیقت کتاب و تعداد بیشتری از نشریات را امتحان کنید و سعی کنید در جلسات از خواب نروید. حالا متوجه شدم که این ضربه زدن و پرسیدن باید یک تلاش مادام العمر و جدی باشد!

همچنین ، به عنوان یک JW ، بخش کتاب مقدس موجود در ضرب المثل های 2: 4 - "به دنبال حکمت مانند گنج پنهان باشید" - به معنای عملی توضیح داده شده است ، زیرا تلاش برای جستجوی سریع کتابخانه JW روی میز کامپیوتر شما بالا! اگر این همه تلاشی است که فرد برای یافتن خردمندی لازم دارد ، تشابه کتاب مقدس در جستجوی گنج فیزیکی باید منجر به صرف زمان و تلاش مشابه برای یافتن کوهی از طلا شود که هر کسی را به راحتی یک میلیونر کند! همه ما می دانیم که برای یافتن گنج واقعی چقدر تلاش لازم است. من آموخته ام که برای کشف گنجینه های معنوی واقعی نیز تلاش بیشتری لازم است. همچنین با توجه به بورس تحصیلی معنوی ، JWs به دانش درک شده خود از حقیقت افتخار می کنند. به عنوان یكی از شاهدان یهوه ، به زودی پس از "بیدار شدن" متوجه می شوید كه "مانند كودكی كه در استخر منفجر كننده كوچكی در حیاط خانه مامان با كیسه های شناور روحانی نظارت دقیق داشته اید" تحت نظارت قرار گرفته اید. واقعیت این است که شما واقعاً قادر نیستید به تنهایی در آبهای عمیق حقیقت شنا کنید. بسیاری از آنها بیزارند که مجبورند این کار را دوباره انجام دهند ، تا از دروغ یاد بگیرند و حقیقت واقعی را بیاموزند. در ابتدا نیز این نفرت را احساس می کردم. من را از معده بیمار کرد ، اما باید انجام شود. همانطور که عیسی گفت ، برای داشتن احساس آزادی از گذشته باید حقیقتی داشته باشید که شما را آزاد کند. (یوحنا 8:32) این شامل آزادی از عصبانیت ، کینه و تلخی است که فرد به دلیل تجربیات گذشته در مورد صرف وقت و تلاش زیاد در تلاش های بی حاصل احساس می کند.

خوب ، با شکنندگی ذهنی من از چند طریق ، اکنون داستان خود را برای نحوه بیدار شدن با همسرم و دو بچه بزرگسالی برای شما بازگو خواهم کرد.

بیداری من

بزرگ شدن در استرالیا در اواخر دهه پنجاه و شصت به عنوان یک جوان JW در مدرسه چالش های خود را داشت. جنگ جهانی دوم هنوز در ذهن همه تازه بود و بسیاری از آنها عزیزان خود را در این درگیری از دست داده بودند. به نظر می رسید تقریباً همه در خانواده شخصی داشتند که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود. در آن زمان ، مجازات بدنی در مدارس مانند عصا ، بند و سیلی معمول در گوش مجاز بود. این عبارت "از نظر سیاسی درست" هنوز اختراع نشده است. شما فقط باید درست بود! JW بودن نادرست بود. به نظر می رسد با مجازات بدنی قابل اصلاح است.

هر دوشنبه صبح در مونتاژ مدرسه همه جمع می شوند و سرود ملی بازی می شود و همه بر پرچم سلام می کردند. البته ، تعدادی از ما - در حدود 5 یا 6 که JWs بودیم ، دقیقاً مثل عبری 3 ، Shadrach Meshach و Abednego - چنین نمی کردند. به طور قابل پیش بینی ، سرپرست به ما فریاد می زند ، ما را به عنوان خائن به کشورمان ، ترسوها را محکوم می کند و باعث می شود ما جلوی کل مدرسه ، کنار هم بایستیم. سپس دستورالعمل سوءاستفاده را ادامه دهید و سپس ما را برای بند گرفتن به دفتر او سفارش دهید! به دعاهای ما پاسخ داده شد به حدی كه پس از مدتی ، ما فقط به عنوان مجازات خطوط یا جمع بندی ها را انجام می دادیم. روزهای تولد معمولی ، موضوعات جشن تعطیلات وجود داشت که امروزه توسط جوانان شاهد امروز در مدرسه تجربه می شود. به نظر می رسد اکنون خنده دار است ، اما وقتی شما فقط 5 تا 10 ساله هستید ، تحمل آن بسیار سخت بود.

جلسات در آن زمان بسیار کسل کننده بودند. محتوا وسواس گونه ای و انواع مختلفی از آنها مورد توجه قرار گرفت. سوالات زیادی در مورد این که این نوع یا آن نوع از نوع ضد چیست چه چیزی نشان می دهد ، در کل سود این است که زندگی هر کسی صفر باشد! برج مراقبت قرار بود مطالعه یک ساعته باشد. قبل از آن یک سخنرانی عمومی یک ساعته برگزار شد ، با یک مکالمه 15 دقیقه ای بین این دو ، به طوری که برخی می توانستند بیرون بروند و دود کنند. بله ، سیگار کشیدن در آن زمان هنوز مجاز بود.

زمان بندی در آن روزها مسئله ای نبود و بنابراین به طور مرتب بلندگوها و هادی ها 10-20 دقیقه وقت اضافه می کشیدند! بنابراین جلسه حداقل به طور متوسط ​​حدود 3 ساعت طول می کشد. بین 10 تا 15 سالگی ، از طبیعت بسیار پرسشگرانه ، فعالیت مورد علاقه من در طول جلسات این بود که در طول برنامه به سالن به کتابخانه اتاق عقب بریزم و "س fromالات خوانندگان" گذشته و حال را بریزم. به دلایلی ، اینها را جذاب می دانم. علاقه من به عنوان یک پسر جوان ، جستجوی موضوعاتی بود که در فهرست حجم دیده بان دیده می شود ، مانند مقاربت ، رابطه جنسی ، زنا ، استمنا hom همجنسگرایی و موارد دیگر. از این "مطالعه" به اطلاعات نگران کننده ای برخوردم که حداقل تا 40 سال دیگر نمی توان با من سازگار شد. حتی اگر من خیلی جوان بودم ، این موضوع باعث شد که سیاست های مربوط به چنین موضوعات مهمی نسبتاً سریع تغییر کند ، عواقب ویرانگری که برای بسیاری از افراد به دنبال خواهد داشت. من به یاد می آورم که در رابطه با رابطه دهانی در رابطه با ازدواج خواندم (در آن زمان من کاملاً مطمئن نبودم که معنای واقعی آن چیست) برج مراقبت گفت خواهرهایی که شوهرهای دنیوی داشتند و اصرار بر این عمل داشتند ، می توانند در وجدان خوب ، همسر خود را به دلیل زناشویی طلاق بگیرند ، همانطور که انجمن نگهبان در آن زمان تعریف می کرد. در آینده نه چندان دور ، من دوباره در حال خواندن اطلاعاتی بودم که اکنون این لغو شده است و این مبنای معتبری برای طلاق نبود. به خواهرانی که شوهر خود را طلاق دادند ، گفته شده است که اگر با وجدان خوب عمل کنند ، نباید احساس گناه کنند. آنچه در آن زمان مرا به شدت عصبانی کرد ، بیان "قبل از اقدام به اصلاح سیاست رسمی" بود که به اشتباه فکر می کردند. من هنوز زمان و مکان را به یاد می آورم ، و وقتی برای اولین بار این مطلب را خواندم ، حیرت زده شدم! با این حال ، من این عدم مراقبت آشکار از عواقبی که در زندگی مردم به وجود آورده بودند ، را دیدم. این عدم مسئولیت در قبال هرگونه مالکیت یا مسئولیت خطاهای اساسی ، فلیپ فلاپ. این عدم عذرخواهی از هر نوع؛ بارها و بارها و بارها تکرار می شود ، در بسیاری از مناطق در زندگی JW.

با حرکت به جلو به 70 ، با مطالعه دقیق "من تصمیم گرفتم که حقیقت خودم را درست کنم" حقیقت کتاب. در 10 اکتبر غسل تعمید گرفتمth 1975. به یاد می آورم که در میان مخاطبان نامزدهای غسل تعمید نشسته بودم و فکر می کردم که چقدر احساس ضعف و احساس غربت می کنم. من به این هجوم شادمانه ای که سخنران توصیف می کرد امیدوار بودم ، اما من فقط راضی بودم و احساس آرامش کردم که هنوز عاقبت ، قبل از تعمید و نجات یافتن ، نرسیده است! من اکنون آماده مرگ میلیاردها انسان بودم تا بتوانیم سیاره زمین را دوباره بسازیم و آن را به "سیاره پادشاهی" تبدیل کنیم. در آن زمان همه چیز پادشاهی بود ، از جمله معروف "لبخند پادشاهی" که می توانستید از دور یا خارج از جمعیت به یک JW بگویید. من واقعاً به گذشته اعتقاد دارم ، JW ها مردمی بسیار شاد و دوست داشتنی بودند. (شما مجبور بودید آنجا باشید.) آنها واقعاً بیشتر لبخند زدند ، چیزی که امروز نمی بینید. به هر حال با تجربه معضل جهانی 1975 ، می توانم شهادت دهم که در مورد پایان سال 1975 صحبت های زیادی شده بود. بسیاری فروختند و پیشگام شدند ، بسیاری از دانشگاه انصراف دادند و دیگران زندگی خود را متوقف کردند زیرا تأكيد از سكو و مجامع بر پايان كار در سال 1975. هر كس كه خلاف اين را بگويد در آن زمانها زندگي نكرده يا دروغ گفته است. از آنجایی که در آن زمان فقط 18 سال داشتم خیلی تحت تأثیر قرار نگرفتم. اما باید به شما بگویم ، به زودی پایان آن را فراموش کنید ، 40 سال پیش پایان آن زمان نزدیکتر از گذشته بود! آن وقت بود که آخر واقعا داشت می آمد! شوخی می کنم البته

با رفتن به دهه 80 ، من حدود 20 سال داشتم و با یک خواهر خوب ازدواج کردم و از ملبورن به سیدنی نقل مکان کردیم و خود را به حقیقت پی بردیم. ما با شکوه انجام دادیم. همسرم تمام وقت پیشگام بود و من در حدود 25 سالگی خدمتگزار خدمت بودم. دهه 80 برای شاهدان دوران پر دردسری بود زیرا برنامه گسترش در حال جابجایی بود و روایت "هزاره شدن کوچک" بود. بنابراین همه ما در حال آماده سازی طوفانی از فعالیت بودیم که احتمالاً مهار آن امکان پذیر نبود. ما 10 سال بچه دار نشدیم ، زیرا نمی خواستیم بچه هایی رشد کنند که در سیستم شرور چیزهایی بزرگ می شوند که به زودی به یک آتش سوزی ختم می شوند. در اوایل دهه 80 ، مجمع مربوط به بچه دار شدن مسئول بود. در این برنامه فرزندان نوح و کتاب مقدس به دلیل ثبت نکردن آنها به عنوان بچه دار به دلیل اجرای فوری ساخت ارک ، مورد بحث قرار گرفت. این به ما گفته شده است که از طریق طراحی ساخته شده است و کتاب مقدس چیزی را به ما می گوید که ما باید در تصمیم گیری های زندگی خود نقش داشته باشیم. پس از حدود 10 سال ، ما احساس کردیم که آنقدر به پایان سیستم نزدیک شده ایم که می توانیم بچه دار شویم ، زیرا آنها به هر حال در سیستم بزرگ نمی شوند زیرا به زودی پایان می یابد. قریب الوقوع بود. آخر همین گوشه بود! دو فرزند من اکنون به ترتیب 27 و 24 سال در این سیستم شرور زندگی می کنند.

اکنون به سمت 90 و سپس 21 حرکت می کنیمst قرن.

من به عنوان یک خدمتگزار وزیر و بعداً به عنوان یک بزرگر ، با CO ، بزرگان و سایر خدمتکاران ارتباط نزدیک داشتم. من مشتاقانه خدمت به یهوه و برادران و خواهرانم با غیرت و با تمام قلب و ذهن و روح خودم بودم. اما آنچه باعث می شد جلوی این سوال را بگیرم ، ریاکاری نسبتاً آشکار بسیاری از ستونهای فرضی جماعت بود. من شروع به دیدن چنین رفتارهای کوچکی کردم که توجیه آنها را سخت کردم. به نظر می رسید که من به طور مداوم مجبورم برای آرامش همه چیز را منطقی و توجیه کنم. حسادت جدی بود؛ استکبار ، غرور ، رفتارهای بد و انبوهی از نقص های جدی معنوی که فکر می کردم نباید در بزرگان یا بندگان حضور داشته باشد. من شروع کردم به دیدن اینکه برای ساختن آن در سازمان ، معنویت چندانی نبود بلکه شخصیتی بود که مورد استقبال قرار می گرفت. یعنی اگر تصور نمی شد شما خطری برای بزرگان باشد و به نظر می رسید که به راحتی با سیاست های سازمانی مطابقت دارید و هیچ سؤالی نمی پرسید یا با همه چیز مانند یک شرکت خوب قدیمی پیروی می کردید و هر اقدامی از بزرگان دیگر را مطابق آنچه انجام می دهند ، تسلیت گفت. با رئیس جمهور در کره شمالی ، شما می خواهید به جاهایی بروید. به نظر من خیلی "باشگاه پسرانه" بود.

تجربه من به عنوان یک پیر و یافته های من در بین همه جماعات مختلف این بود که ، در هر پیرمردی تقریباً 10 نفر از پیران ، همیشه به نظر می رسید که یک یا دو پیر غالب وجود دارد که نظر آنها همیشه تأثیر دارد. حدود 6 مرد "بله" واضح برای پیر (های) مسلط - توضیح دادن نگرش سازگارانه آنها که توسط تواضع و نیاز به وحدت هدایت می شود! سرانجام ، یکی دو بزرگ پیر حساس بودند که با این وجود بزدلانه عمل می کردند تا اینکه درگیری داشته باشند. من فقط به تعداد معدودی از بزرگان برخوردم که در تمام مدت خدمت من به عنوان یکپارچگی واقعی بودند.

یادم می آید که یکبار در مورد مسائل مهم با چنین بزرگی ناجوانمردانه بحث و گفتگو کردم ، و من پرسیدم که چرا به آنچه می داند رأی نمی دهد ، و به طور خصوصی توافق کردم ، کار درستی است. پاسخ او کاملاً صریح و بدون سر و صدا بود ، "شما می دانید اگر این کار را انجام دهم به زودی می توانم از کار بیکار شوم!" نگرانی او بدیهی است که حقیقت و عدالت نبود. موقعیت او به عنوان یک پیر برای او مهمتر از نیاز برادران در جماعت بود که قرار بود چوپانی کند!

برای مثال دیگری از این موضوع ، در مورد دیگری پیرامون یک پیر که به دلیل رفتار بسیار ضعیف مسیحی خود ، برای برکناری در نظر گرفته شده بود ، بحث گسترده ای در میان بدن پیر وجود داشت. موارد تأیید شد همه موافقت کردند که به منظور منافع جماعت ، توصیه می شود که CO در سفر آینده وی توصیه شود. شب این بحث ، به نظر می رسد موج هایی در میان برخی از بزرگان تحریک شده توسط افراد مسلط بدن بزرگ قبل از جلسه با CO وجود دارد که ما نباید توصیه کنیم. در جلسه با CO وقتی این مسئله پیش آمد ، CO از هر بزرگسالی س whatال کرد که نظرش چیست. من آن شب نزدیک به CO نشسته بودم و در آن زمان 8 بزرگتر دیگر حضور داشتند. آنها یکی یکی از فضایل بزرگتر مورد بحث را استنباط کردند و اظهار داشتند که او باید موقعیت خود را به عنوان یک پیر حفظ کند. من آنجا نشسته ام و پشت و تلنگر شده ام ، جایی که هیچ دلیل و دلیلی برای آن وجود ندارد. مشورت و دعایی دقیق و مدنظر نبود. وقتی همه مشغول ورود به اتاق جلسه بودند ، همه به طور غیررسمی و با عجله و اجبار وارد راهرو شدند. به هر حال ، یکی یکی به سخنان هر بزرگتر گوش می دادم به گونه ای که می دانستم با آنچه واقعاً اعتقاد داشتند و آنچه در حقیقت واقعیت بود مغایرت دارد. همانطور که به نوبت من رسید ، من فشار زیادی را برای مطابقت با همه نگاهها به من احساس کردم. با این وجود من همانطور که می دیدم مسائل را توضیح می دادم. CO از تفاوت دیدگاه من با آنچه بقیه می گفتند گیج بود. بنابراین ، با توجه به نظرات من و CO ، او خواست برای بار دوم در اتاق بگردد. این بار ، فقط در عرض یک یا دو دقیقه ، هر بزرگتر یکی یکی گزارش کاملاً متفاوتی از موضوع داد و نتیجه گیری دیگری کرد! فراتر از باور مبهوت شدم! دیدم این بچه ها یه سکه روشن می کنن! من فکر کردم این بچه ها چه کسانی هستند؟ عدالت کجاست؟ درختان بزرگ عدالت؟ پناهگاه طوفان و باد برای گله! عاقل و فهیم؟ روحانی و بالغ؟ و حتی بدتر به نظر می رسید همه بی احساس هستند. به نظر می رسید هیچ کس به آن فکر نمی کند! از جمله CO!

متأسفانه ، این تجربه من بارها و بارها بود - جلسات بزرگان که تفکر بشری را نشان می دادند و علاقه شخصی بیش از هر علاقه واقعی غیرخودخواهانه به گله را نشان می دادند. من این رفتار را طی سالهای گذشته در بین تعداد زیادی از جماعات مشاهده کردم. آنچه ممکن است برخی نتیجه گرفته باشند ، اتفاقی منزوی نبوده است. به نظر می رسید سیاست ، شخصیت ها ، یک بازی اعداد - اما نه معنویت - نیروی هدایت کننده در این جلسات است. در یک جلسه بزرگان برای بحث درباره تغییرات زمان جلسات ، زمان نمایش تلویزیونی دکتر کی در نظر گرفته شد تا با جلسات درگیر نشود! داستان واقعی!!

این واقعاً مرا تحت تأثیر قرار داد ، زیرا روایت رسمی این است که ما می توانیم به بزرگان و تصمیماتی که آنها می گیرند اعتماد کنیم. که آنها توسط روح القدس هدایت می شوند و اگر به نظر می رسد ناهنجاری وجود دارد ، ما نباید نگران باشیم ، بلکه فقط به تنظیمات اعتماد داریم. ایده مطرح شده این است که جماعات "کاملاً در دست راست عیسی مسیح هستند" ، همانطور که مکاشفه می گوید. هرگونه ابراز نگرانی ، هرگونه تمایل به شکایت یا بهبود امور ، عدم ایمان به اقتدار عیسی و توانایی او در کنترل جماعت مسیحی خود تلقی می شود! من به طور جدی مانده بودم که چه می بینم و چه چیزی واقعاً اتفاق می افتد.

همانطور که مشخص شد ، از طریق دهه های 90 و 2000 ، به دلیل کار ، ما اغلب محل زندگی خود را منتقل می کردیم و این بدان معنا بود که ما در بسیاری از جماعات مختلف قرار داشتیم. این فرصت را به من داد تا دیدگاه منحصر به فردی داشته باشم و بتوانم اعضای بزرگتر و اعضای دیگر این جماعات را تجزیه و تحلیل کنم. خیلی زود به این نتیجه رسیدم که آرایش اعضای بزرگترها و اعضای هر یک از جماعات به طرز شگفت انگیزی شبیه به هم است. این بدون شک نتیجه فشار سازمان برای "وحدت" به قول خودشان است ، اما من همچنین در حال بررسی نتیجه خالص "برنامه تغذیه" و شرایط فرض شده "Paradisiac معنوی" بودیم که باید به وجود می آمد. من این را با روایتی مقایسه کردم که ظاهراً همه از آن لذت می بردند. به طور مداوم به ما یادآوری می شد که خوشبخت ترین مردم روی زمین هستیم. ما پاک ترین دین بودیم. منافق نبودیم ؛ ما عدالت داشتیم ما بزرگان داشتیم ؛ ما پایه و اساس پادشاهی خدا بر روی زمین بودیم. ما تنها کسانی بودیم که عشق واقعی را به نمایش می گذاشتیم. ما حقیقت را داشتیم ما زندگی خانوادگی خوشی داشتیم ما وجودی هدفمند و معنادار داشتیم.

آنچه واقعاً برایم زحمت کشید این بود که به نظر می رسد مانند یک کامپیوتر ، به نظر می رسد دو برنامه رقیب در همان زمان اجرا می شوند. روایت رسمی مثبت با یک شوت بلند با واقعیت مطابقت نداشت!

غالباً ، هنگام ملاقات یا هنگام انجام "وظایف کشیشی" مانند دست زدن به میکروفون ها ، در پشت سالن می ایستادم و از راهروها و از آن طرف ردیف ها نگاه می کردم و زندگی هر فرد و خانواده را در نظر می گرفتم. ، در جایی که یکی وجود داشت ، در برابر کتاب مقدس و در برابر آنچه عموماً به عنوان یک فرد منطقی خوشحال قلمداد می شود. یافته های من این بود که به همان اندازه - یا اغلب بیشتر ، به آنچه در جهان معمولاً یافت می شود - من طلاق ، ازدواج های ناخوشایند ، خانواده های شکسته ، فرزندپروری ضعیف ، بزهکاری جوانان ، افسردگی ، بیماری های روحی ، بیماری های جسمی ناشی از خود ، بیماری های روانی ناشی از استرس و اضطراب ، مانند آلرژی حاد ، عدم تحمل غذا ، ناآگاهی از کتاب مقدس ، دانشگاهیان و زندگی به طور کلی. من افرادی را دیدم که هیچ علاقه شخصی ، سرگرمی یا فعالیت سالم دیگری نداشتند. من فقدان مهمان نوازی تقریباً کاملی را دیدم ، و هیچ تعامل معناداری به عنوان جامعه ای از م believeمنان در خارج از فعالیت های تجویز شده مانند جلسات و خدمات میدانی وجود نداشت. از نظر معنوی ، به نظر می رسید که تصور و نمایش بسیار کم عمقی از عشق مسیحی و سایر میوه های روح که یک فرد معنوی را تشکیل می دهد ، غیر از پاسخ خودکار به هر چیزی در اطراف نیازهای سازمانی است. تنها چیزی که به نظر می رسید مهم این بود که خانه به خانه شاهد بود. این سنجشی بود که فرد می توانست از طریق آن از خود و دیگران به عنوان یک مسیحی واقعی تعریف کند و کسانی که در این فعالیت فعالیت می کردند متعادل و سازگار شناخته می شدند و از همه خصوصیات مسیحی صرف نظر از واقعیات واقعی برخوردار بودند. با توجه به موارد ذکر شده ، می توانستم فهمیدم که برنامه بسیار ضعیف تغذیه معنوی در قلب ماجرا بوده و علت واقعی مخمصه برادرانم بوده است.

با در نظر گرفتن تمام تجربیاتم در حقیقت ، فهمیدم که برای توجیه و منطقی کردن آنچه در واقع در سازمان برای من شخصاً و خانواده ام اتفاق افتاده ، به نتیجه گیری های بسیار غیرمعمول رسیده ام و پاسخی منطقی به دیگران که از من درباره همین موارد شکایت می کنند. من در واقع شروع به خجالت کشیدن کردم تا خودم را یک شاهد یهوه بنامم. من اغلب فکر می کنم ، چگونه در جهان می توان کسی را متقاعد کرد که بخشی از این جامعه شود و فکر کند که می تواند از خود یا خانواده خود سود ببرد ، از آنچه می توان به آسانی مشاهده کرد؟

برای اینکه ذهن خود را از دست ندهم و با توجه به علامت شناسایی مسیحیت واقعی که عشق است ، عقلانیت خود را از دست ندهم و به دلیل فقدان آشکار آن به طور کلی ، تعریف جدید خودم را متناسب با شرایطی که خودم پیدا کردم ، تدوین کردم. یعنی عشق یک امر اصولی است که بیشتر در آموزه های صادق جلوه داده می شود که در نهایت به زندگی جاودانه می انجامد. من استدلال كردم كه در دنیای جدید ، همه نواقص و نقصان گاه و بیگاه عشق نمایش داده می شود. اعتقاد بر این که تنها جایی که می توان این عشق واقعی مسیحی را پیدا کرد ، در بین شاهدان یهوه است. سازمان برای کسانی که به دنبال جامعه دوست داشتنی هستند ، یک باشگاه اجتماعی نیست. بلکه مکانی است که فرد باید برای نشان دادن این عشق به دیگران بیاید ، اما لزوماً انتظار آن را از دیگران ندارد. تمایل به شخصی بودن برای نشان دادن این کیفیت به دیگران غیر خودخواهانه مانند عیسی ، که تلاشهای آنها همیشه قدردانی نمی شد.

سرانجام پس از دیدن این همه چیز ، مجبور شدم تعریف خود را از آنچه عیسی مسیح را عشق مسیح توصیف می کند ، مرور کنم تا: شما می توانید به جلسه بیایید ، بنشینید و از برنامه لذت ببرید و نگران این نیستید که چاقویی در پشت خود گیر کرده باشد! مانند برخی از کشورهای عربی جنگ زده یا آفریقایی جنگ زده! بعد از اینکه در جلسه بزرگان جلوی دیگران مورد تجاوز جسمی قرار گرفتم ، علت تجدید نظر در این نتیجه را نیز ایجاد کردم.

نکته این که ، روحانی که من خالی می شوم ، به بهانه ها و توجیهات فرهنگ غالب ، آموزه ها و بسیاری از شیوه ها و سیاست های سازمان ، که به نظر می رسید به سرعت در حال چرخش به سمت پایین و با سرعت فزاینده ای بوده ام ، تمام شده ام. من در پایان شوخ طبعی خود بودم و به دنبال جواب می گشتم ، اما نمی دانستم کجا را پیدا کنم یا حتی اگر آنها را پیدا کردم. دعای من به یهوه مانند شاگردانی بود که هنگام زندانی شدن در حال رفاه حال پیتر بودند. (اعمال 12: 5) بنابراین پیتر در زندان نگه داشته شد ، اما این جماعت به شدت برای او دعا می کردند که برای خدا دعا کند. من و همسرم و من از جمله دو فرزند خوب ما دائماً می پرسیم ، "آیا ما هستیم یا آنها هستیم؟ آیا ما اینها هستیم یا آنها؟ "ما در نهایت نتیجه گرفتیم که ما هستیم ، که از بعضی جهات مایه تاسف بود زیرا ما دیگر جای آن را نگرفتیم ، اما جایی برای بازگشت به آن نداشتیم. احساس تنهایی و انزوا کردیم.

سپس در اینجا در استرالیا یک کالای خبری بلیط بزرگ در همه رسانه ها منتشر شد. کمیسیون سلطنتی استرالیا به سوءاستفاده از کودکان در نهادینه ای رسید. این ضرباتی بود که باعث شد تا اوضاع به هم چسبیده و تغییر سریع درک من از چیزها را به وجود آورد ، و من توانستم شفافیت پیدا کنم و به هر چیزی که برای من زحمت می کشید ، مفهوم دهم.

قبل از اینکه شخصاً از کمیسیون سلطنتی آگاه باشم ، یک بزرگر روی سکو این جلسه را بسته و از خدا و همه حاضران خواست که کمک کنند و پشتیبانی خود را به هیئت حاکمه و بزرگان که توسط کمیسیون سلطنتی مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند ، یاری دهند. من از بزرگان سؤال کردم که منظور از این چیست ، و او توضیح مختصری درمورد اینکه چگونه کمیسیون سلطنتی باطل و سوالات نامناسب آزار و اذیت برادران را آزار می دهد ، داد. من فکر نکردم که چیزی در مورد آن باشد تا اینکه خیلی زود پس از دیدن چیزی در تلویزیون درباره آن صحبت کردم. من You Tube را روشن کردم تا برخی از مصاحبه های ضبط شده اخیر JW را تماشا کنم. و اوه پسر! برای دیدن برادر جکسون ، برخی از روسای شعب و همه بزرگان در جلسات کمیته های ظالمانه گذشته ، لگد می زنند و از روی دندان های خود دراز می کشند. برای دیدن آنها گسست ، گنگ رفتار کنید. از جواب دادن یا همکاری کردن امتناع ورزید. و از همه مهمتر اینکه عذرخواهی یا اعتراف نکردن صدمات ناشی از سیاست ها و رویه های نامناسب بیش از حد بود! چه دریچه ای برای گفتن حداقل! در فهرست مطالب دیگری که باید از طرف آن تماشا کنید ، ری فرانز عضو هیئت مدیره سابق JWs بود و مابقی آن تاریخ است. خواندم عذاب وجدان حداقل 3 بار؛ در جستجوی آزادی مسیحی بار 3؛ اسیران یک مفهوم حدود 3 بار؛ مبارزه با کنترل ذهن Cult؛ کتابهای کارلس: نشانه های روزگار و بارهای جنایی مورد بازنگری قرار گرفت؛ تمام ویدیوهای YouTube Frank Frank Trueks و Ravi Zacarias را تماشا کردید. مطالب موجود در Restitutio.org و بسیاری از آنها را ریخت http://21stcr.org/ و JWFacts.com

همانطور که ممکن است گمان کنید ، صدها هزار ساعت صرف کرده ام اگر تمام اطلاعات فوق را که در بالا ذکر شده است ، بلعیدم. هر چه بیشتر حفر می کردم بیشتر به من می داد که هر بار آموزش گنگ JW به سبد زباله ضربه می زند.

علاوه بر این ، بسیاری از وب سایت های سابق JW را که مرا خرد کرده و افسرده می کردند ، گشت زدم ، زیرا دیدم این ویرانی باعث شده است بسیاری از آنها به دلیل JW.ORG ویران شده باشند. من مردی بودم که برای رسیدن به حقیقت ، مأموریتی داشتم. پس از مراجعه به بسیاری از وب سایت ها ، این مورد را پیدا کردم که به من دلگرمی می کند. این سخنان دلگرم کننده است که دیگران را می بینیم که علی رغم اینکه متحمل رنج بسیاری شده اند ، هنوز به عشق کافی به خدا و عیسی مایلند که امتحان کنند و چراغ خود را در کوه بدرخشند. آیا می توانم از همه افراد اینجا که از این مکان استراحت حمایت می کنم تشکر کنم ، زیرا این امر به من بسیار کمک کرده است. این سایت سایتی است که من می توانم از آن برای مومنان ، جبهه جغرافیایی سابق و غیر از اینها که نیاز به حمایت و تشویق مسیحی دارند برای ادامه در سفر مسیحی ، توصیه کنم. و من فقط می خواهم همه شما بدانید که چقدر از همه نظرات تشویق کننده و مثبت شما قدردانی می کنم. این بدان معنا نیست که ما هنوز پس از فرار به "کوههای پل" در مورد آینده با تعجب هنوز کار زیادی نداریم. اما من به یهوه و استاد ما عیسی مسیح اعتماد دارم تا در این امور برای ما بیایند.

 

عشق مسیحی گرم به همه ، آلیتیا.

Meleti Vivlon

مقالات Meleti Vivlon.
    15
    0
    لطفا نظرات خود را دوست دارم ، لطفاً نظر دهید.x