تجربه من از بودن یک شاهد فعال یهوه و ترک کردن فرقه.
توسط ماریا (نام مستعار به عنوان محافظت در برابر آزار و اذیت.)

من سالها پیش پس از پایان اولین ازدواج من با شاهدان یهوه شروع به مطالعه با 20 کردم. دختر من فقط چند ماهه بود ، بنابراین من در آن زمان بسیار آسیب پذیر بودم و خودکشی کردم.

من از طریق موعظه با شاهدان تماس نگرفتم ، اما از طریق یک دوست جدید که یک بار شوهرم مرا ترک کرده بود ، ساخته بودم. وقتی من شنیدم که این شاهد در مورد روزهای گذشته صحبت می کند و چگونه مردان خواهند بود ، برای من خیلی صدق می کرد. فکر کردم او کمی عجیب است ، اما فریب خورده بود. بعد از چند هفته ، من دوباره به او زدم و بحث دیگری داشتیم. او می خواست من را در خانه ملاقات کند اما من کمی تمایلی نداشتم که یک غریبه به خانه من بیاید. (چیزی که من به آن اشاره نکردم این است که پدرم مسلمان متدین بود و وی دیدگاه خیلی خوبی از شاهدان نداشت.)

این خانم سرانجام اعتماد من را جلب کرد و من آدرس خود را برای آن قدم کردم ، اما یادم است که از این بابت پشیمان شدم که به دلیل زندگی در همین نزدیکی ، و از آنجا که او به عنوان پیشکسوت کمکی شروع کرده بود ، از هر فرصتی برای تماس با من استفاده کرد ، تا جایی که مجبور شدم از این موضوع پنهان شوم. او در چند نوبت ، وانمود كرد كه من خانه نيستم.

بعد از حدود 4 ماه ، من شروع به مطالعه كردم و واقعاً خوب پیشرفت كردم ، در جلسات شرکت می كردم ، جواب می دادم و سپس به عنوان یك ناشر غیرتبدیل شده تبدیل می شدم. در همان زمان شوهرم برمی گشت و مرا ناراحت می کرد از ارتباط من با شاهدان. او خشن شد و تهدید به سوختن کتابهای من کرد و حتی سعی کرد از رفتن من به جلسات جلوگیری کند. هیچ یک از اینها من را متوقف نکرد ، زیرا فکر کردم این بخشی از پیشگویی عیسی در متی 5:11 ، 12 است. من علی رغم این مخالفت ، پیشرفت خوبی کردم.

سرانجام ، من به اندازه کافی درمان او نسبت به خودم ، خلق و خوی و مصرف داروها را داشتم. تصمیم گرفتم جدا شوم. من نمی خواستم او را طلاق دهم ، زیرا بزرگان به آن توصیه کرده بودند ، اما آنها گفتند که جدایی با توجه به تلاش برای آشتی دادن اشکالی ندارد. پس از چند ماه ، درخواست طلاق دادم و نامه ای به وكیلم نوشتم كه در آن دلایلم را شرح داد. بعد از حدود شش ماه ، وكیلم پرسید كه آیا هنوز هم می خواهم طلاق بگیرم. من هنوز تردید داشتم زیرا مطالعه کتاب مقدس با شاهدان به من آموخت که ما باید سعی کنیم ازدواج کنیم مگر اینکه زمینه های کتاب مقدس برای طلاق وجود داشته باشد. من هیچ مدرکی در مورد بی وفایی وی نداشتم ، اما این احتمال بسیار زیاد بود زیرا او اغلب به طور هم زمان برای دو یا چند هفته غایب بود ، و اکنون شش ماه از آنجا دور بود. من اعتقاد داشتم احتمال اینکه او با شخص دیگری خوابیده باشد بسیار زیاد است. من نامه ای را که به دلایل خواستار طلاق خود به وکیل دادگستری نوشته بودم ، دوباره خواندم. پس از خواندن آن شک نداشتم که نمی توانم پیش او بمانم و تقاضای طلاق کردم. چند ماه بعد ، من مادر تنها بودم. تعمید گرفتم. اگرچه به دنبال ازدواج مجدد نبودم اما خیلی زود با یک برادر رابطه برقرار کردم و یک سال بعد ازدواج کردم. من فکر می کردم زندگی من فوق العاده خواهد بود ، در حالی که آرمگدون و بهشت ​​در گوشه گوشه آن قرار دارند.

مدتی خوشحال بودم ، داشتم دوستان جدیدی پیدا می کردم و از خدمت لذت می بردم. من به عنوان پیشگام منظم شروع کردم. من یک دختر کوچک زیبا و یک شوهر دوست داشتنی داشتم. زندگی خوب بود. بسیار متفاوت از زندگی و افسردگی من در طی سالها. با گذشت زمان هر چند اصطکاک بین من و شوهر دومم ایجاد شد. او از بیرون رفتن در وزارت خصوصاً آخر هفته متنفر بود. او در هنگام تعطیلات علاقه ای به پاسخگویی یا شرکت در جلسات نداشت. هنوز برای من طبیعی بود این روش زندگی من بود! اینکه پدر و مادرم با زندگی و مذهب جدید من بسیار مخالف بودند کمکی نکرد. پدرم بیش از پنج سال با من صحبت نکرد. اما هیچ یک از اینها من را به تعویق انداخت ، من پیشگام شدم و خود را به دین جدیدم انداختم. (من کاتولیک بزرگ شده ام).

مشکلات شروع می شوند

آنچه که من به آن اشاره نکردم ، مشکلاتی است که به زودی پس از شرکت در مطالعه کتاب ، هنگامی که من به دین تازه وارد شدم ، شروع شد. من عادت داشتم پاره وقت کار کنم و مجبور شدم دخترم را از والدینم جمع کنم ، بعد کمتر از یک ساعت وقت غذا خوردن داشتم و نیم ساعت پیاده روی را به گروه مطالعه کتاب می کردم. بعد از چند هفته به من گفته شد که نباید شلوار را به گروه می پوشم. گفتم که کار سختی است به خصوص که زمان کمی برای آماده سازی داشتم و مجبور شدم در سرما و مرطوب راه بروم. بعد از اینکه یک فیلمنامه را نشان دادم و به آن فکر کردم ، هفته بعد برای مطالعه کتاب ، لباس مجلسی کردم.

چند هفته بعد ، من توسط این زوج که خانه اش برای مطالعه کتاب مورد استفاده قرار گرفته بود ، متهم شدم که دخترم نوشابه خود را روی فرش خامه خود ریخته است. بچه های دیگری نیز در آنجا بودند ، اما ما مقصر آن را گرفتیم. این موضوع مرا ناراحت کرد ، به خصوص که آن شب برای رسیدن به آنجا با مشکلات زیادی روبرو شدم.

درست قبل از غسل تعمید ، من شروع به دادرسی برای این برادر کردم. مجری مطالعه کتاب مقدس من کمی ناراحت شد که من وقت کمتری را با او می گذراندم و وقت بیشتری را با این برادر می گذراندم. (چگونه می توانم او را بشناسم؟) شب قبل از غسل تعمید ، بزرگان مرا به جلسه دعوت كردند و از ناراحت كردن این خواهر به من گفتند. من به آنها گفتم که دوست خود را متوقف نکرده ام ، فقط وقتی که با این برادر آشنا شدم ، وقت کمتری با او گذراندم. در پایان این جلسه ، شب قبل از غسل تعمید ، من در اشک ریختم. من باید فهمیدم که این یک مذهب خیلی دوست داشتنی نبود.

سریع به جلو

در بسیاری از مواقع اتفاقات کاملاً درست نبودند که "حقیقت" باید بود. به نظر نمی رسید بزرگان خیلی به من کمک کنند برای پیشگام کردن ، به ویژه هنگامی که سعی کردم ناهار را ترتیب دهم که توسط یک گروه وزارت بعدازظهر برای کمک به پیشکسوتان کمکی برگزار شد. دوباره ادامه می دهم.

من متهم شدم که یکی از بزرگان در سالن پادشاهی کمک نکرد. او بود و هنوز بسیار پرخاشگر است. من حال بدی داشتم ، بنابراین به جنبه جسمی چیزها کمک نکردم ، اما یک وعده غذایی پخته ام ، آن را جمع کردم و آن را برای داوطلبان خدمت کردم.

بار دیگر ، من به داخل اتاق پشتی تماس گرفتم و گفتم قسمت های من خیلی کم است و برادر می تواند در حالی که او یک آیتم را روی سکو می برد پایین را ببیند! اول ، او نباید به دنبالش می گشت ، و دوم ، به سادگی امکان پذیر نبود زیرا من در حدود سه ردیف نشسته بودم و همیشه هنگام تکیه دادن به جلو یا پایین به کیف کتابم ، دستم را روی سینه ام قرار می دادم. من غالباً یک زیره نیز زیر تاپ ها می پوشیدم. من و شوهرم نتوانستیم باور کنیم.

من بالاخره واقعاً مطالعه خوبی با یک خانم هندی داشتم. او بسیار غیرتمند بود و به سرعت پیشرفت کرد و به یک ناشر بدون تعمید تبدیل شد. بزرگان پس از گذراندن س questionsالات ، در تصمیم گیری تأخیر کردند. همه ما تعجب کردیم که چه اتفاقی افتاده است. گلدان بینی بسیار کوچک او اذیت شد. آنها در این باره به بتل نوشتند و مجبور شدند دو هفته صبر کنند تا پاسخ دهند. (چه اتفاقی افتاده است که تحقیق روی CD ROM را انجام داده اید ، یا فقط از عقل سلیم استفاده کرده اید؟)

به عنوان یک هندوی سابق ، استفاده از گل میخ یا حلقه به عنوان بخشی از جواهرات مرسوم ، طبیعی بود. اهمیت مذهبی برای آن وجود نداشت. سرانجام او کاملا واضح شد و می توانست در وزارتخانه برود. او به خوبی نسبت به تعمید پیشرفت کرد و مانند من با برادری آشنا شده بود که قبلاً از طریق کار او را می شناخت. او حدود یک ماه قبل از تعمید از او برای ما نام برد و به ما اطمینان داد که خواستگاری نمی کنند. (وقتی برای اولین بار از او در این مورد س askedال کردیم ، باید معنای آن کلمه را توضیح دهیم.) او گفت که آنها فقط گاهی اوقات با تلفن صحبت می کنند ، معمولاً در مورد مطالعه برج مراقبت. او حتی اشاره ای به ازدواج با والدین هندو خود نکرده بود ، زیرا او همچنین مخالفت پدرش را داشت. او تا روز بعد از تعمید صبر کرد و با پدرش در هند تماس گرفت. او از اینکه می خواست با یک شاهد یهوه ازدواج کند خوشحال نبود ، اما او با این کار موافقت کرد. او ماه بعد ازدواج کرد ، اما البته این طور مستقیم نبود.

در حالی که شوهرم در طبقه بالا نشسته بود ، از دو بزرگان بازدید کردم. او فکر نمی کرد که نشستن ضروری باشد و به او گفته شد که دیگر نیازی نیست. این دو بزرگان مرا به انواع کارها متهم کردند ، مثل این که این مطالعه را به عنوان یک پیروان از آن انجام دهم منحتی اگر همیشه با خواهران دیگر می رفتم - و خواستگاری خواستگاری غیراخلاقی او را. هنگامی که اشک بر او جاری شد ، برادر با خونسردی بدون هیچ احساسی گفت: "او می دانست که به شهرت افتادن در اشک خواهران شهرت دارد". تنها کتاب مقدس تولید شده در آن جلسه کاملاً خارج از متن استفاده شد. سپس تهدید شدم که اگر با گفته های آنها موافق نباشم به عنوان یک پیشگام عادی برکنار می شوم! باورم نمی شد. مطمئناً ، چون از خدمت لذت می برم ، با شرایط آنها موافقت کردم. این زندگی من بود بعد از رفتن آنها ، شوهرم باور نمی کرد چه اتفاقی افتاده است. به ما گفتند که در این مورد با دیگران صحبت نکنید. (تعجب می کنم چرا؟)

برادر-با-معتدل تصمیم گرفت نامه ای در مورد این خواهر به جماعت هند بنویسد و در آنجا ازدواج کند. وی در نامه خود قرار داد كه او با این برادر رابطه پنهانی برقرار كرده است و وضعیت خوبی ندارند. پس از تحقیقات ، برادران هندوستان می توانند این زن و شوهر را بی گناه بدانند و از نامه برادران معتدل بی اعتنا بودند.

وقتی تازه عروس ها به انگلستان برگشتند ، نامه را به من گفتند. من خیلی عصبانی بودم و متأسفانه در مقابل خواهر دیگری حرفهایی را زدم. اوه عزیزم! بیرون رفت و مطاعانه به بزرگان گفت. (به ما دستور داده شده است که هرگونه تخلف یا علامت وفاداری نسبت به بزرگان را مشاهده کنیم ، از برادران خود مطلع شویم.) در جلسه دیگری - این بار با حضور شوهرم - سه بزرگ آمدند ، اما به من اطمینان دادند که سومین پیرمرد برای انجام این کار در آنجا بود مطمئن باشید که کارها به درستی انجام شده است. (جلسه دادرسی نبود. ها!)

پس از گذراندن آنچه گفته شد ، به شدت عذرخواهی کردم. من و شوهرم آرام و مودب ماندیم. آنها چیزی بر ما نداشتند ، اما این آنها را متوقف نکرد. بارها و بارها آنها به دردسر افتادند زیرا احساس کردند ما از کد لباس آنها پیروی نمی کنیم ، از جمله اینکه آیا شوهر من برای خواندن برج مراقبت یا کت و شلوار باید کت و شلوار بسیار هوشمند بپوشد؟ شوهرم که به اندازه کافی بازی هایشان را داشت ، از وظایف خود کنار رفت. با این وجود ، ما به کار خود ادامه دادیم. من پیشگام بودم تا اینکه شرایطم تغییر کرد ، و بعد خاموش شدم.

سپس زمان آن فرا رسید که شوهرم از حقیقت در مورد حقیقت بیدار شد ، هرچند که من چنین نکردم.

همسرم شروع به پرسیدن سؤالاتی درباره صلیب ، انتقال خون ، برده مومن و باهوش و موارد دیگر کرد. من با استفاده از دانش خود در مورد کتاب مقدس و کتاب مقدس از همه چیز به بهترین شکل دفاع کردم استدلال کتاب. سرانجام وی در مورد پوشش کودک آزاری کودک اشاره کرد.

دوباره سعی کردم از سازمان دفاع کنم. چیزی که نتوانستم درک کنم این است که چگونه خداوند این افراد بد را تعیین می کند؟

سپس پنی افتاد. آنها توسط روح القدس منصوب نشده بودند! اکنون این یک قوطی کرم را باز کرد. اگر آنها توسط خداوند ، فقط توسط مردان منصوب نشده باشند ، پس این سازمان خدا نمی تواند باشد. دنیای من از هم پاشید. 1914 مانند سالهای 1925 و 1975 نادرست بود. من اکنون در وضعیت وحشتناکی به سر می بردم ، مطمئن نیستم که چه چیزی را باور کنم و نمی توانم با دیگران ، حتی دوستان به اصطلاح JW خود صحبت کنم.

من تصمیم گرفتم به مشاوره بروم چون نمی خواهم داروهای ضد افسردگی مصرف کنم. بعد از دو جلسه ، من تصمیم گرفتم که باید همه چیز را به خانم بگویم تا بتواند به من کمک کند. البته به ما آموخته شده بود که به دنبال مشاوره نباشیم تا در مورد نام یهوه توهین نکنیم. هنگامی که قلبم را با اشک ریختم ، احساس بهتری کردم. او توضیح داده بود که من نگاه متعادل به چیزها نداشتم ، بلکه فقط یک دیدگاه یک طرفه داشتم. در پایان شش جلسه ، احساس خیلی بهتری پیدا کردم و تصمیم گرفتم زندگی خود را بدون کنترل سازمان زندگی خودم را شروع کنم. من جلوی حضور در جلسات را گرفتم ، ادامه کار را به وزارت واگذار کردم و گزارش را متوقف کردم. (من نمی توانستم با دانستن آنچه می دانستم به وزارتخانه بروم ، وجدانم به من اجازه نمی دهد).

من آزاد بودم در ابتدا ترسناک بود و من می ترسیدم که بدتر تغییر کنم ، اما حدس بزنید چه؟ من نکردم من کمتر قضاوت می کنم ، متعادل ترم ، شادترم و به طور کلی با همه خوش برخورد تر و مهربان ترم. من لباسم به سبک رنگارنگ تر و کم فروغتر می پوشد. موهامو عوض کردم احساس جوانی و شادی می کنم. من و شوهرم وضعیت بهتری داریم و رابطه ما با اعضای خانواده غیر شاهد ما بسیار بهتر است. ما حتی چند دوست جدید پیدا کرده ایم.

پایین دست؟ به اصطلاح دوستان سازمان از ما طفره می روند. این فقط نشان می دهد که آنها دوستان واقعی نبودند. عشق آنها مشروط بود. این به رفتن ما به جلسات ، در وزارتخانه و پاسخگویی بستگی داشت.

آیا می توانم به سازمان برگردم؟ قطعا نه!

فکر کردم شاید بخواهم ، اما تمام کتابها و ادبیات آنها را بیرون انداخته ام. من ترجمه های دیگر کتاب مقدس را می خوانم ، از Vines Expository و Concordance Strong استفاده می کنم و به کلمات عبری و یونانی نگاه می کنم. من خوشحال تر هستم؟ بیش از یک سال بعد ، پاسخ هنوز بله است!

بنابراین ، اگر می خواهم به هر کسی که JW بوده یا هستم کمک کنم ، می گویم مشاوره بگیرید. می تواند کمک کند. این می تواند به شما کمک کند بفهمید که هستید و اکنون می توانید در زندگی چه کاری انجام دهید. آزاد شدن زمان می برد. در ابتدا احساس خشم و کینه داشتم ، اما وقتی زندگی ام را با کارهای روزمره شروع کردم و احساس گناه نکردم ، برای آنها که هنوز به دام افتاده اند تلخی کمتری پیدا کردم و بیشتر متاسف شدم. اکنون می خواهم کمک کنم تا افراد به جای جذب آنها از سازمان خارج شوند!

 

Meleti Vivlon

مقالات Meleti Vivlon.
    21
    0
    لطفا نظرات خود را دوست دارم ، لطفاً نظر دهید.x