[ترجمه شده از اسپانیایی Vivi]

توسط فلیکس از آمریکای جنوبی. (برای جلوگیری از تلافی جویی ، نامها تغییر می کنند)

معرفی: در قسمت اول این مجموعه ، فلیکس از آمریکای جنوبی درباره چگونگی یادگیری والدینش درباره جنبش شاهد یهوه و چگونگی پیوستن خانواده اش به سازمان به ما گفت. فلیکس برای ما توضیح داد که چگونه دوران کودکی و نوجوانی خود را در جماعتی گذراند که سو the استفاده از قدرت و بی علاقگی بزرگان و ناظر بر مدار خانواده وی را تحت تأثیر قرار داد. در این بخش 2 ، فلیکس درباره بیداری خود و اینکه بزرگان "عشقی که هرگز شکست نمی خورد" به او نشان دادند تا شبهات خود را در مورد تعالیم سازمان ، پیشگویی های ناموفق و نحوه سو abuse استفاده جنسی از خردسالان روشن کند ، به ما نشان دادند.

از طرف من ، من همیشه سعی می کردم مثل یک مسیحی رفتار کنم. من در 12 سالگی غسل تعمید گرفتم و تحت فشارهای بسیاری از شاهدان جوان قرار گرفتم ، از جمله جشن گرفتن جشن تولد ، خواندن سرود ملی ، بیعت با پرچم ، و همچنین مسائل اخلاقی. یادم می آید که یک بار مجبور شدم در محل کار اجازه بگیرم تا زود به جلسات بروم و رئیسم از من پرسید ، "آیا شما یک شاهد یهوه هستید؟"

با افتخار جواب دادم: "بله".

"شما یکی از کسانی هستید که قبل از ازدواج رابطه جنسی ندارید ، درست است؟"

دوباره پاسخ دادم: "بله".

او از من پرسید: "شما ازدواج نکرده اید ، بنابراین باکره هستید ، درست است؟"

من جواب دادم: "بله ، و سپس او همه همکارانم را صدا زد و گفت ،" ببین ، این یکی هنوز باکره است. او 22 ساله و باکره است. "

همه در آن زمان مرا سرگرم کردند ، اما از آنجایی که من فردی هستم که خیلی کم به آنچه دیگران فکر می کنند اهمیت می دهند ، اهمیتی نمی دادم و همراه آنها می خندیدم. سرانجام ، او به من اجازه داد كه زودتر از كار خودم را رها كنم ، و من آنچه را كه می خواستم به دست آوردم اما اینها نوع فشارهایی است که همه شاهدان با آن روبرو هستند.

من وظایف زیادی را در درون جماعت بر عهده داشتم: ادبیات ، صدا ، متصدی ، برنامه ریزی خدمات میدانی ، نگهداری سالن ، و غیره. همه این مسئولیت ها را همزمان داشتم. حتی خدمتگزاران وزیری هم به اندازه من امتیازاتی نداشتند. تعجب آور نیست که آنها من را به عنوان یک خادم وزیر منصوب کردند و این بهانه ای شد که بزرگان برای شروع فشار از آن استفاده کردند ، من از آنجایی که آنها می خواستند تمام جنبه های زندگی من را کنترل کنند - من امروز مجبور شدم برای تبلیغ موعظه کنم ، گرچه این کمبود بود این مانعی برای توصیه آنها از من نبوده است. من مجبور شدم 30 دقیقه قبل از تمام جلسات بروم وقتی که آنها ، بزرگان ، "هر ساعت دقیق" یا هر وقت دیر می رسیدند. چیزهایی که آنها حتی خودشان را برآورده نکردند ، از من خواسته شد. با گذشت زمان ، من شروع به معاشرت کردم و طبیعتاً دوست داشتم با دوست دخترم وقت بگذارم. بنابراین ، من اغلب برای تبلیغ در جماعتش بیرون می رفتم و هر از گاهی در جلسات او شرکت می کردم ، آنقدر که بزرگترها مرا به اتاق B می بردند تا مرا به دلیل عدم حضور در جلسات یا عدم تبلیغ کافی و یا اینکه ساعتها را ساختم ، سرزنش کنم. گزارش من آنها می دانستند که من در گزارش خود صادق هستم اگرچه در غیر این صورت سرزنش می کردند ، زیرا آنها می دانستند که من در جماعت او که قرار است همسر آینده من باشد ملاقات کردم. اما ظاهراً نوعی رقابت بین این دو جماعت همسایه وجود داشته است. در حقیقت ، وقتی ازدواج کردم ، بزرگان جماعت من از تصمیم من برای ازدواج ابراز نارضایتی کردند.

من از میان بزرگان جماعات طرد شدم ، زیرا یک بار از من خواسته شد که روز شنبه در جماعت همسایه به محل کار خود بروم و از آنجا که همه ما برادر هستیم ، بدون هیچ گونه قید و شرطی برای تغییر توافق کردم. و بزرگان جماعت من وفادار به رسم خود ، مرا به اتاق ب برگرداندند تا از من بخواهند دلایل بیرون نرفتن برای تبلیغ روز شنبه را توضیح دهم. من به آنها گفتم که برای کار در یک سالن پادشاهی دیگر رفتم و آنها گفتند: "این جماعت شماست!"

من پاسخ دادم ، "اما خدمت من به یهوه است. مهم نیست که من این کار را برای جماعت دیگری انجام داده باشم. این برای یهوه است ».

اما آنها به من تکرار کردند ، "این جماعت شماست." این موارد خیلی بیشتر بود.

در فرصتی دیگر ، قصد داشتم برای تعطیلات به خانه پسر عموهایم بروم ، و از آنجا که می دانستم بزرگان مرا زیر نظر دارند ، تصمیم گرفتم به خانه بزرگتر مسئول گروهم بروم و به او اطلاع دهم که من ترک به مدت یک هفته؛ و او به من گفت ادامه بده و نگران نباش مدتی با هم گپ زدیم و بعد من رفتم و به تعطیلات رفتم.

در جلسه بعدی ، بعد از اینکه از تعطیلات برگشتم ، دوباره دو بزرگتر مرا به اتاق ب بردند. جای تعجب است که یکی از این بزرگترها همان کسی بود که من قبل از تعطیلات به دیدار او رفته بودم. و از من س aboutال شد که چرا در طول هفته در جلسات غایب بوده ام. من به بزرگتر مسئول گروهم نگاه کردم و پاسخ دادم ، "من به تعطیلات رفتم". اولین چیزی که فکر کردم این بود که شاید آنها فکر می کردند من با دوست دخترم برای تعطیلات رفته ام ، این درست نبود و به همین دلیل آنها با من صحبت کردند. نکته عجیب این بود که آنها ادعا کردند من بدون هیچ اخطاری رفتم و من در آن هفته از امتیازات خود غافل شدم و هیچکس جایگزین من نشده بود. از برادر مسئول گروهم پرسیدم که آیا به خاطر نمی آورد که من آن روز به خانه اش رفته ام و به او گفته ام که قرار است یک هفته دور باشم.

او به من نگاه کرد و گفت: "یادم نیست".

من نه تنها با آن بزرگتر صحبت كرده ام بلكه به دستیارم گفته ام تا او غایب نباشد ، اما او غایب بود. دوباره تکرار کردم ، "به خانه شما رفتم تا شما را مطلع سازم".

و دوباره جواب داد ، "یادم نیست".

بزرگان دیگر ، بدون مقدمه ، به من گفت ، "از امروز شما فقط عنوان خدمتگزار را دارید تا اینکه سرپرست مدار بیاید و او تصمیم بگیرد که ما درمورد شما چه خواهیم کرد".

واضح بود که بین کلمه من به عنوان خدمتگزار وزیر و حرف یک پیرمرد ، کلمه پیر پیروز بود. مسئله شناخت درست بودن كسی نبود ، بلكه مسئله سلسله مراتب بود. مهم نیست که من به همه بزرگان توجه داشته باشم که قصد تعطیلات را دارم. اگر آنها می گفتند که این درست نیست ، به دلیل سوال از درجه ، حرف آنها از من بیشتر بود. من از این موضوع بسیار عصبانی هستم.

بعد از آن امتیازات خدمتگزار خود را گم کردم. اما در درون خودم ، تصمیم گرفتم که دیگر هرگز خودم را در معرض چنین شرایطی قرار ندهم.

من در سن 24 سالگی ازدواج کردم و به جماعتی نقل مکان کردم که همسرم فعلی من در آن شرکت کرد و خیلی زود ، شاید به دلیل اینکه دوست دارم کمک شوم ، مسئولیت های بیشتری در جماعت جدیدم نسبت به هر خدمتگزار دیگر داشتم. بنابراین بزرگان با من ملاقات کردند تا به من بگویند به من توصیه کرده اند که وزیر خدمت باشم و از من سؤال کردند که آیا موافقم. و من صمیمانه گفتم که موافق نیستم. آنها با چشمان غافلگیرانه به من نگاه کردند و پرسیدند که چرا. من در مورد تجربه خود در جماعت دیگر برایشان توضیح دادم که حاضر نیستم دوباره قرار ملاقات بگذارم ، به آنها این حق را می دهم که سعی کنند در هر جنبه ای از زندگی من مدیریت و مداخله کنند و اینکه بدون هیچ قرار ملاقات خوشحال شدم. آنها به من گفتند که همه جماعت یکسان نیستند. آنها از 1 تیموتی 3: 1 نقل قول كردند و به من گفتند كه هرکسی كه برای جماعت موقعیت داشته باشد برای چیزی عالی و غیره كار می كند ، اما من آن را رد می كنم.

بعد از یک سال حضور در آن جماعت ، من و همسرم فرصت خرید خانه خود را داشتیم ، بنابراین مجبور شدیم به جماعتی برویم که در آن استقبال خوبی از ما شد. جماعت بسیار دوست داشتنی بودند و به نظر می رسید بزرگان بسیار متفاوت از جلسات قبلی من هستند. هرچه زمان می گذشت ، بزرگان جماعت جدید من به من امتیازاتی می دادند و آنها را پذیرفتم. متعاقباً ، دو تن از بزرگان با من ملاقات كردند تا به من اطلاع دهند كه مرا به عنوان خدمتگزار وزير توصيه كرده اند ، و من از آنها تشكر كردم و توضيح دادم كه علاقه مند به گرفتن هيچ قراري نيستم. با ترس ، آنها از من "چرا" پرسیدند ، و من دوباره هر آنچه را که من به عنوان یک خادم وزیر گذرانده ام و آنچه برادرم نیز پشت سر گذاشته بود ، به آنها گفتم و من دیگر حاضر به گذراندن آن نیستم ، که من فهمیدم که آنها متفاوت از بزرگان دیگر ، زیرا آنها واقعاً بودند ، اما من حاضر نبودم اجازه دهم كه هر كسی دوباره مرا در آن وضعیت قرار دهد.

در سفر بعدی ناظر به همراه بزرگان با من ملاقات کردند تا مرا متقاعد کنند که امتیازهایی را که به من پیشنهاد دادند بپذیرم. و دوباره امتناع کردم. بنابراین ناظر به من گفت که بدیهی است که من حاضر نیستم آن تست ها را پشت سر بگذارم و شیطان به هدف خود با من دست یافته است ، این امر این بود که مانع پیشرفت من به معنای معنوی شود. یک قرار ملاقات ، یک عنوان چه ارتباطی با معنویت داشت؟ من امیدوار بودم که ناظر به من بگوید ، "چه بد بود که بزرگان و ناظر دیگر خود را اینچنین ضعیف اداره کرده اند" ، و حداقل او به من می گفت منطقی است که با داشتن چنین تجربیاتی ، خودداری کنم. داشتن امتیازات انتظار داشتم کمی درک و همدلی داشته باشم ، اما توهین به مجازات ها نیست.

در همان سال فهمیدم که در جماعتی که قبل از ازدواج در آن شرکت می کردم ، موردی از یک شاهد یهوه مشاهده شده است که از سه خواهرزاده صغیر خود سو abاستفاده کرده بود ، اگرچه آنها او را از جماعت اخراج کردند ، اما به عنوان قانون در مورد این جنایت بسیار جدی لازم دارد. این چگونه می تواند باشد؟ از خودم پرسیدم: "آیا پلیس مطلع نشده است؟" از مادرم خواستم که به من بگوید چه اتفاقی افتاده است ، زیرا او در آن جماعت بود و او شرایط را تأیید کرد. هیچ کس از جماعت ، نه بزرگان و نه والدین خردسالانی که بدرفتاری کرده اند ، موضوع را به مقامات ذی صلاح گزارش نکردند ، ظاهراً به این دلیل که نام یهوه یا سازمان لکه دار نشود. این باعث سردرگمی من شد. چگونه ممکن است نه والدین قربانیان و نه بزرگترهایی که کمیته قضایی را تشکیل داده و مجرم را اخراج کرده اند ، وی را تقبیح نکنند؟ چه شد که آنچه خداوند عیسی گفت "چیزهای قیصر به قیصر و چیزهای خدا به خدا"؟ من چنان گیج و مبهوت بودم که شروع به تحقیق درباره آنچه سازمان درباره رسیدگی به سو abuse استفاده جنسی کودکان می کند ، کردم و چیزی در مورد این وضعیت پیدا نکردم. و من در کتاب مقدس به این موضوع پرداختم ، و آنچه یافتم با نحوه رسیدگی بزرگان مطابقت نداشت.

در مدت 6 سال ، من دو فرزند داشتم و بیش از هر زمان دیگر مسئله چگونگی برخورد سازمان با کودک آزاری باعث آزارم شد و فکر می کردم که اگر مجبور شوم چنین شرایطی را با فرزندانم پشت سر بگذارم ، غیرممکن است من به آنچه سازمان خواسته است عمل کنم. طی آن سال ها ، من مکالمات زیادی با مادرم و اعضای خانواده ام داشتم ، و آنها مانند من در مورد اینکه سازمان چگونه می تواند بگوید از عمل تجاوزگر متنفرند ، فکر می کردند و با این وجود ، به دلیل کم کاری ، او را بدون عواقب قانونی ترک کردند. این از هر نظر راه عدالت یهوه نیست. بنابراین من تعجب کردم ، اگر در این س clearال ​​واضح اخلاقی و کتاب مقدس ، آنها شکست می خورند ، در چه چیز دیگری می توانند شکست بخورند؟ آیا بدرفتاری در موارد سو abuse استفاده جنسی از کودکان و آنچه در طول زندگی ام در رابطه با سو abuse استفاده از قدرت و تحمیل درجه افرادی که پیش قدم شدند ، همراه با مصونیت از مجازات اعمالشان ، نشان دهنده چیزی بود؟

من شروع به شنیدن مواردی از برادران دیگر که در هنگام خردسالی قربانیان سو abuse استفاده جنسی شده بودند و نحوه رسیدگی بزرگان به امور می کردم. من از چندین مورد مختلف مطلع شدم که عامل اصلی در همه آنها همیشه این بود که به برادران می گفتند گزارش آن به مقامات ذی صلاح لکه دار کردن نام یهوه است ، بنابراین هیچ یک از آنها به مقامات گزارش نشده است. آنچه بیشتر از همه من را آزار می دهد "قاعده ضعف" اعمال شده بر قربانیان است ، زیرا آنها نمی توانند در این مورد با کسی در میان بگذارند ، زیرا این بد صحبت کردن از "برادر" آزار دهنده است و می تواند منجر به اخراج از شرکت شود. بزرگان چه کمکی "بزرگ و دوست داشتنی" به قربانیان مستقیم و غیرمستقیم می کردند! و بدبختانه ترین حالت ، در هیچ موردی به خانواده های دارای خردسال هشدار ندادند که در بین برادران جماعت یک درنده جنسی وجود دارد.

در آن زمان مادرم شروع به پرسیدن س meالات کتاب مقدس در مورد آموزه های شاهدان یهوه - به عنوان مثال ، نسل همپوشانی کرد. همانطور که هر شاهد القا would شده ای ، من از ابتدا به او گفتم مراقب باش ، زیرا او با "ارتداد" هم مرز بود (زیرا اگر کسی از هرگونه آموزش سازمان س that'sال کند ، این همان چیزی است که آنها آن را می خوانند) ، و گرچه من نسل همپوشانی را مطالعه کردم ، من بدون زیر سوال بردن چیزی قبولش کرد اما تردید دوباره در مورد اینکه آیا آنها در برخورد با کودک آزاری جنسی اشتباه می کنند دوباره مطرح شد ، زیرا این یک موضوع جداگانه بود.

بنابراین ، من از ابتدا با متی 24 فصل شروع کردم ، سعی کردم بفهمم او به کدام نسلی اشاره دارد ، و از اینکه متوجه شدم که نه تنها عناصری برای تأیید اعتقاد به سوپر نسل با هم تداخل ندارند ، شوکه شدم ، بلکه مفهوم نسل می تواند حتی آنطور که در سالهای گذشته تفسیر نشده بود اعمال شود.

من به مادرم گفتم که حق با او بود. آنچه كه كتاب مقدس می گوید نمی تواند با آموزه های نسل متناسب باشد. تحقیقات من باعث شد که من همچنین بفهمم که هر زمان دکترین نسل تغییر می کرد ، پس از عدم تحقق دکترین قبلی بود. و هر بار که دوباره به رویدادی در آینده صورت می گرفت و دوباره تحقق پیدا نمی کرد ، آنها آن را دوباره تغییر می دادند. من فکر کردم که این در مورد پیشگویی های ناموفق است. و کتاب مقدس در مورد پیامبران دروغین صحبت می کند. فهمیدم كه یك پیامبر دروغین محكوم است كه فقط "یك بار" به نام یهوه پیشگویی كرده و نتوانسته است. آنانیا بعنوان نمونه ای در فصل 28 ارمیا بود. و "آموزه نسل" حداقل سه بار ، سه بار با همان آموزه شکست خورده است.

بنابراین من آن را برای مادرم ذکر کردم و او گفت که او در حال پیدا کردن چیزهایی در صفحات اینترنت است. از آنجا که من هنوز بسیار تلقین شده بودم ، به او گفتم که نباید این کار را انجام دهد ، گفت: "اما ما نمی توانیم در صفحاتی که صفحات رسمی نیستند جستجو کنیم jw.org"

وی پاسخ داد که متوجه شده است که دستور عدم نگاه کردن به موارد در اینترنت برای این است که ما حقیقت آنچه در کتاب مقدس آمده است را نبینیم و این امر تفسیر سازمان را برای ما باقی می گذارد.

بنابراین ، با خودم گفتم ، "اگر آنچه در اینترنت است دروغ باشد ، حقیقت بر آن غلبه خواهد کرد."

بنابراین ، من نیز شروع به جستجوی اینترنت کردم. و صفحات و وبلاگهای مختلفی را پیدا کردم که در هنگام خردسال شدن توسط اعضای سازمان مورد آزار جنسی قرار گرفتند و همچنین توسط بزرگان جماعت به دلیل محکوم کردن متجاوز مورد بدرفتاری قرار گرفتند. همچنین ، من فهمیدم که اینها موارد جداگانه ای در جماعت نیستند ، بلکه این مسئله بسیار گسترده بود.

یک روز ویدئویی با عنوان "چرا پس از بیش از 40 سال خدمت به عنوان یک پیر ، شاهدان یهوه را ترک کردم"در کانال YouTube لوس برنانوس، و من شروع کردم به دیدن اینکه چگونه سالها این سازمان آموزه های بسیاری را که من به آنها صادق خوانده ام و در واقع نادرست بودند ، آموخت. به عنوان مثال ، تعلیماتی که فرشته سلطان مایکل بود ، عیسی بود. فریاد صلح و امنیت که منتظر بودیم تا این مدت محقق شود. روز های اخر. همه دروغ بودند.

همه این اطلاعات خیلی به من ضربه زد. به راحتی نمی توان فهمید که در تمام زندگی فریب خورده ای و به خاطر یک فرقه این همه رنج را تحمل کرده ای. ناامیدی وحشتناک بود و همسرم متوجه آن شد. مدتها از خودم عصبانی بودم. بیش از دو ماه نمی توانستم بخوابم و باورم نمی شد که چنین فریب خورده ام. امروز من 35 ساله هستم و 30 سال از آن سال فریب خورده ام. من صفحه Los Bereanos را با مادرم و خواهر کوچکترم به اشتراک گذاشتم ، و آنها نیز از محتوا قدردانی کردند.

همانطور که قبلاً اشاره کردم ، همسرم فهمید که مشکلی با من روبرو است و از من س askال کرد که چرا اینگونه هستم. من فقط گفتم که من با روشهای خاصی برای رسیدگی به امور در جماعت مانند مسئله سو abuse استفاده جنسی از خردسالان موافق نیستم. اما او این مسئله را جدی نمی دید. نمی توانستم همه چیزهایی را که دیده ام به یک باره به او بگویم ، زیرا می دانستم که مانند هر شاهد ، و همانطور که با مادرم نیز واکنش نشان داده بودم ، او همه چیز را به طور کامل رد می کرد. همسرم نیز از کودکی شاهد بود ، اما از 17 سالگی غسل تعمید گرفت و پس از آن به مدت 8 سال به طور منظم پیشگام شد. بنابراین او بسیار تلقین شده بود و شک و تردیدی در من نداشت.

کم کم شروع کردم به رد کردن امتیازاتی که داشتم ، به این بهانه که فرزندانم در جلسات نیاز به توجه داشتند و منصفانه نبود که همسرم را با آن سنگینی رها کنم. و بیش از بهانه ، درست بود. این به من کمک کرد تا از آن امتیازات جماعت خلاص شوم. وجدانم اجازه نداد در جلسات اظهارنظر کنم. برای من آسان نبود که بدانم چه می دانم و در عین حال در جلساتی باشم که به دروغ گفتن به خودم و همسرم و برادران ایمان خود ادامه می دادم. بنابراین ، کم کم من هم جلسات را از دست دادم و موعظه را متوقف کردم. این خیلی زود مورد توجه بزرگان قرار گرفت و دو نفر از آنها به خانه من آمدند تا بفهمند چه خبر است. با حضور همسرم ، به آنها گفتم که من مشکلات کار و سلامتی زیادی دارم. سپس آنها از من پرسیدند که آیا چیزی وجود دارد که من می خواهم از آنها بپرسم ، و من از آنها در مورد اقدامات در مورد سو abuse استفاده جنسی از خردسالان س askedال کردم. و آنها کتاب بزرگان ، "گله چوپان" را به من نشان دادند و گفتند که هر وقت قوانین محلی آنها را مجبور به این کار می کنند ، بزرگان باید آنها را نکوهش کنند.

آنها را مجبور کردید؟ آیا قانون مجبور است شما را مجبور به گزارش یک جرم کند؟

سپس بحث در مورد اینکه آیا آنها باید گزارشی تهیه کنند یا خیر آغاز شد. من میلیون ها مثال برای آنها آوردم ، به عنوان مثال اگر قربانی صغیر باشد و آزارگر پدر او باشد ، و بزرگان آن را گزارش نكنند ، اما او را رد می كنند ، سپس خردسال در رحمت آزارگر خود باقی می ماند. اما آنها همیشه به همان روش پاسخ می دادند. که آنها موظف به گزارش آن نبودند و دستورالعمل آنها این است که با دفتر حقوقی دفتر شعبه تماس بگیرند و نه چیز دیگری. در اینجا ، چیزی درباره وجدان تربیت یافته فرد یا آنچه از نظر اخلاقی درست است ، وجود ندارد. اصلاً هیچکدام مهم نیستند. آنها فقط از دستورالعمل هیئت حاکمه اطاعت می کنند زیرا "آنها نمی خواهند کاری انجام دهند که برای کسی مضر باشد ، حداقل برای قربانی سو abuse استفاده جنسی".

بحث ما همان لحظه به پایان رسید که آنها به من گفتند که من احمقانه برای سؤال از تصمیمات هیئت مدیره هستم. آنها خداحافظی نکردند بدون اینکه ابتدا به ما هشدار دهند که در مورد مسائل مربوط به آزار جنسی کودکان با کسی بحث نکنیم. چرا؟ اگر تصمیماتی که اتخاذ می کنند صحیح است ، چه می ترسیدند؟ من از همسرم سؤال کردم.

مرتب جلسات را از دست می دادم و سعی می کردم موعظه نکنم. اگر این کار را می کردم ، مطمئن شدم که فقط با کتاب مقدس موعظه می کردم و سعی می کردم به مردم امید کتاب مقدس را برای آینده بدهم. و از آنجا که من آنچه سازمان خواسته بود ، انجام ندادم ، که ظاهراً هر مسیحی خوبی باید انجام دهد ، روزی همسرم از من پرسید ، "و اگر شما نمی خواهید به یهوه خدمت کنید چه اتفاقی بین ما خواهد افتاد؟"

او سعی داشت به من بگوید که نمی تواند با کسی که می خواهد یهوه را ترک کند زندگی کند ، و من سعی کردم درک کنم که چرا او این حرف را زد. دلیلش این نبود که او دیگر مرا دوست نداشته باشد ، بلکه این بود که اگر او مجبور شد بین من و یهودا انتخاب کند ، بدیهی بود که او خداوند را انتخاب می کند. دیدگاه او قابل درک بود این دیدگاه سازمان بود. بنابراین ، من فقط پاسخ دادم که این شخص نیستم که تصمیم خود را بگیرم.

راستش را بخواهید ، من از آنچه او به من گفت ناراحت نشدم ، زیرا می دانستم یک شاهد مشروط به فکر کردن است. اما می دانستم که اگر برای بیدار کردنش عجله نکنم ، هیچ چیز خوبی در پی نخواهد داشت.

مادر من ، به مدت 30 سال در سازمان ، بسیاری از کتاب ها و مجلات را جمع کرده بود که در آن افراد مسح شده خود را به عنوان پیامبران خدا در روزگار معاصر ، طبقه عزلی (ملت ها می دانند که من یهوه هستم ، چگونه؟ 62) همچنین پیشگویی های دروغین در مورد سال 1975 وجود دارد (زندگی ابدی در آزادی فرزندان خدا، صفحات 26 تا 31؛ حقیقت منتهی به زندگی ابدی ، (به نام بمب آبی) ، صفحات 9 و 95). او از برادران دیگر شنیده بود که می گفتند: "بسیاری از برادران معتقد بودند که پایان کار در سال 1975 فرا می رسد اما هرگز توسط هیئت حاکمه تشخیص داده نشده است که سازمان پیش بینی می کند و تأکید زیادی بر پایان آن در سال 1975 دارد". اکنون آنها از طرف هیئت حاکمه می گویند تقصیر برادران بود که به آن تاریخ اعتقاد داشتند. علاوه بر این ، نشریات دیگری نیز وجود داشت كه می گفتند پایان "قرن بیستم ما" خواهد بود (ملت ها می دانند که من یهوه هستم ، چگونه؟ صفحه 216) و مجلات مانند برج مراقبت با عنوان "1914 ، نسلی که نگذشت" و دیگران.

من این انتشارات را از مادرم قرض گرفتم. اما کم کم داشتم به همسرم "مرواریدهای کوچکی" مثل آنچه نشان می دادم استدلال این کتاب در مورد "چگونه یک پیامبر دروغین را شناسایی کنیم" گفت ، و چگونه آنها بهترین پاسخی را که کتاب مقدس در تثنیه 18:22 می دهد حذف کردند.

همسرم به شرکت در جلسات ادامه داد ، اما من شرکت نکردم. در یکی از آن جلسات او خواست با بزرگترها صحبت کند تا به من کمک کند تا شک و تردیدهایم را برطرف کنم. او واقعاً فکر می کرد که بزرگان می توانند به همه سوالات من رضایت بخش پاسخ دهند ، اما من نمی دانستم که او کمک خواسته است. سپس روزی که در جلسه شرکت کردم ، دو بزرگتر به من نزدیک شدند و از من س afterال کردند که آیا می توانم بعد از جلسه بمانم زیرا آنها می خواهند با من صحبت کنند. من موافقت کردم ، گرچه کتابهایی را که مادرم به من قرض داده بود همراه نداشتم ، اما حاضر بودم هر کاری از دستم برمی آید انجام دهم تا همسرم کمک واقعی را که بزرگان می خواستند به من کنند ، درک کند. بنابراین تصمیم گرفتم گفتاری را که دو ساعت و نیم به طول انجامید ضبط کنم و مایل به انتشار در آن هستم لوس برنانوس سایت. در این "صحبت دوستانه از کمک عاشقانه" نیمی از تردیدهای خود ، سو، استفاده از سو abuse استفاده جنسی کودکان را آشکار کردم ، که 1914 هیچ مبنای کتاب مقدس ندارد ، اینکه اگر 1914 وجود نداشته باشد ، 1918 وجود نخواهد داشت ، و حتی کمتر از 1919. و من نشان دادم که چگونه همه این آموزه ها به دلیل درست نبودن 1914 فرو ریخته است. من آنچه را که در کتابهای JW.Org در مورد پیشگوییهای دروغ خوانده ام به آنها گفتم و آنها به راحتی پاسخگوی این شبهات نبودند. عمدتا آنها خود را وقف حمله به من کردند و گفتند که من وانمود کردم که بیش از هیئت حاکمه می دانم. و آنها مرا دروغگو معرفی کردند.

اما هیچ کدام از اینها برایم مهم نبود. من می دانستم که با چیزهایی که آنها گفتند قرار است به من کمک کنند تا به همسرم نشان دهم که چگونه بزرگانی که ظاهراً معلم هستند و می دانند چگونه از "حقیقت" دفاع کنند ، در واقع نمی دانند چگونه از آن دفاع کنند. من حتی به یکی از آنها گفتم: "آیا شما شک ندارید که 1914 یک آموزه واقعی است؟" او با "نه" جوابم را داد. و من گفتم ، "خوب ، من را متقاعد کن." و او گفت ، "لازم نیست شما را متقاعد کنم. اگر باور ندارید که 1914 درست است ، آن را تبلیغ نکنید ، در مورد آن در قلمرو صحبت نکنید و بس. "

چگونه ممکن است که اگر سال 1914 یک آموزه واقعی است ، شما یک پیر ، یک معلم فرضی کلام خدا ، با استدلال های کتاب مقدس از آن تا حد مرگ دفاع نکنید؟ چرا نمی خواهید من را قانع کنید که اشتباه می کنم؟ یا نمی تواند حقیقت در برابر موشکافی پیروزمندانه ظاهر شود؟

برای من واضح بود که این "چوپانها" همان کسانی نبودند که خداوند عیسی از آنها صحبت کرد. کسانی که با داشتن 99 گوسفند محافظت شده ، مایل به جستجوی گوسفندان گمشده هستند و 99 را تنها می گذارند تا گمشده را پیدا کنند.

هرچه تمام این مباحث را برای آنها طرح کردم ، می دانستم که لحظه ای نیست که با آنچه فکر می کردم محکم بایستم. من به آنها گوش کردم و زمانهایی را که محکم می توانستم رد کردم ، اما بدون اینکه دلایلی را برای آنها فراهم کنم ، مرا به کمیته قضایی فرستادند. همانطور که گفتم ، گفتگو دو ساعت و نیم به طول انجامید ، اما من سعی کردم تمام مدت آرام باشم و وقتی به خانه ام برگشتم نیز از آنجا که مدارکی را که برای بیدار کردن همسرم به دست آورده بودم ، آرامش خود را حفظ کردم. و بنابراین ، پس از اینکه به او گفتم چه اتفاقی افتاد ، ضبط صحبت را به او نشان دادم تا بتواند آن را برای خودش ارزیابی کند. بعد از گذشت چند روز ، او به من اعتراف كرد كه از بزرگان خواسته است كه با من صحبت كنند ، اما او فكر نمی كرد بزرگان بدون اینكه قصد پاسخ به سؤالات من را داشته باشند بیایند.

با بهره گیری از این واقعیت که همسرم حاضر به بحث در مورد موضوع بود ، من نشریاتی را که پیدا کرده بودم به او نشان دادم و او قبلاً بسیار بیشتر پذیرای این اطلاعات بود. و از آن لحظه به بعد ، ما شروع به مطالعه با هم آنچه در واقع انجیل می آموزد و فیلم های برادر اریک ویلسون است.

بیداری همسرم بسیار سریعتر از من بود ، زیرا او متوجه دروغ های هیئت حاکمه و دلیل دروغ آنها شد.

من تعجب کردم وقتی که او در یک لحظه به من گفت ، "ما نمی توانیم در سازمانی باشیم که پرستش واقعی نیست".

من انتظار چنین تصمیمی قاطعانه از او را نداشتم. اما نمی تواند خیلی ساده باشد. هم من و هم او هنوز نزدیکان خود را در سازمان داریم. در آن زمان تمام خانواده من چشم خود را در مورد این سازمان باز کردند. دو خواهر کوچکتر من دیگر در جلسات شرکت نمی کنند. پدر و مادرم همچنان برای جلسات دوستانشان در جماعت می روند ، اما مادرم بسیار محتاطانه سعی می کند تا برادران دیگر چشمهایشان را باز کنند. و برادران بزرگتر من و خانواده هایشان دیگر به جلسات نمی روند.

ما نمی توانیم از جلسات ناپدید شویم بدون اینکه اول تلاش کنیم شوهرخانمان را به واقعیت بیدار کنیم ، بنابراین من و همسرم تصمیم گرفته ایم که تا رسیدن به این هدف در جلسات شرکت کنیم.

همسرم شروع به شک و تردید با والدینش در مورد کودک آزاری کرد و در مورد پیشگویی های دروغین به برادرش شک کرد (باید بگویم پدر شوهرم یک بزرگتر بود ، اگرچه در حال حاضر برکنار شده است ، و برادر همسرم سابق است -بتلیتی ، یک پیر و یک پیشکسوت منظم) و همانطور که انتظار می رفت ، آنها قاطعانه از دیدن هیچ مدرکی درباره آنچه گفته شد خودداری کردند. پاسخ آنها همان است که شاهدان یهوه همیشه می دهد ، یعنی: "ما انسانهای ناقصی هستیم که می توانیم اشتباه کنیم و مسح ها انسانهایی هستند که مرتکب اشتباه می شوند."

اگرچه من و همسرم به شرکت در جلسات ادامه می دادیم ، اما این مسئله دشوارتر می شد ، زیرا کتاب مکاشفه در حال مطالعه بود و در هر جلسه ما باید به فرضیاتی که به عنوان یک حقیقت مطلق گفته می شد گوش فرا دهیم. عباراتی مانند "آشکارا" ، "مطمئنا" و "احتمالاً" حقایق واقعی و غیر قابل انکار بودند ، گرچه شواهد کافی وجود نداشت ، مانند پیام محکومیت که با سنگ های تگرگ نشان داده شده بود ، یک هذیان کامل. هنگامی که به خانه رسیدیم شروع به بررسی این موضوع کردیم که آیا کتاب مقدس از چنین ادعایی حمایت می کند یا خیر.

 

Meleti Vivlon

مقالات Meleti Vivlon.
    5
    0
    لطفا نظرات خود را دوست دارم ، لطفاً نظر دهید.x